وبلاگ پسرای شاد ایرونی

وبلاگی برای سرگرمی دختر و پسرای ایرانی

وبلاگ پسرای شاد ایرونی

وبلاگی برای سرگرمی دختر و پسرای ایرانی

شعر طنز

این سه تا شیش داره …666 نی نی که از خواب پا میشه جیش داره … زنبور که رو گل میشینه نیش داره … چوپون که تو بیابونه میش داره … ماهواره که میبینی روپشت بوم دیش داره … حاجی که از مکه میاد ریش داره … شطرنج که بازی میکنی کیش داره … اینقدرم که چت می کنی آخر ماه فیش داره … خوشا آنان که دانشجـــــــــــو ندارند دوتا اینــــــسو دوتا آنــــــسو ندارند که از شهریه ها غمــــــــــباد گیرند چو پولـــــــی تا نوک پــــارو ندارند هر آن کس را که دیدی هست دلشاد بدور از نالــــــــــــه و اندوه و فریــاد بـدان فرزنـد ایشان نیــــست راهـــی پـدرجـان ، سوی دانشـــــــــگاه آزاد غـــــذایش را بجــــــــز کوکو ندیـــدم به زیر پاش یک زیلـــــــو ندیـــــــدم درون خانـه اش را هرچه گشــــــتم به غیـر از پنـــــــــج دانشـجو ندیــدم دلم می‌خواد داد بزنم جیغ بزنم، جیغ بنفش پاره کنم لباسمو برم حموم با کت و کفش دلم می‌خواد زار بزنم صدام بره به آسمون کتابامو شوت بکنم از تو حیاط به پشت بوم دلم می‌خواد پر بکشم مثل مگس به هر طرف وزوز و ویزویز بکنم لقمه بگیرم از علف دلم می‌خواد کف بکنم مثل پودر لباس شویی باد بکنم، گنده بشم مدام برم به دستشویی فکر نکنی دیوونه‌ام یا خیلی درب و داغونم نه عزیزم من سالمم فقط کمی نوجوونم. نوشتم یادگاری روی جامیز به روز هیجدهم از فصل پاییز بیا تا دست یکدیگر بگیریم که صابون رفاقت ها شده لیز! نوشتم یادگاری در کتابت بِکَن آن را بزن توی اتاقت بیا تا دستمال تو بگردم مرتب پاک کن با من دماغت! در خانه ما ز نیک و بد چیزی نیست جز ننگی و پاره ای نمد چیزی نیست از هر چه پزند نیست غیر از سودا وز هر چه خورند جز لگد چیزی نیست دل ما پول کلان خواهد و پیداست که نیست در جهان نیز همان باب دل ماست که نیست محنت و رنج نمی خواهم و پیداست که هست ثروت و گنج دلم خواهد و پیداست که نیست گوشه خانه شبی فاطمه در دل می گفت: هوسم شوهر دارا و تواناست که نیست در همان دم سر پل شوهر او با خود گفت: خواهش من ز خدا یک زن زیباست که نیست فکر پوچ و دل سنگ و سر گچ بسیار است مغز آگاه و دل و دیده بیناست که نیست سلام . اول بگم این شعر از من نیست از تو اینترنت پیداش کردم . بخونید خوشتون میاد . شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت بنزین رود ز دستم صاحب دلان خدا را بنزین دهیم اینک پنهان ، نه آشکارا در این شب سیاهم گم گشته کارت بنزین یا رب چه سان توان رفت تا بیت خاله سارا در جایگاه بنزین گالن به دست زین پس بنزین کنم گدایی تاوان این خطا را ای مردمان که باشد سهمیه تان فراوان بهر خدا نمایید با همچو من مدارا در نیمه راه و بیراه ای بر اتول سواران با یک دو لیتر بنزین یاری کنید ما را بنزین انیس ما بود ، یار شفیق ما بود دیگر به خواب ببینیم دیدار آشنا را آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است بنزین مده تو ارزان لیکن ستارگان را رندی ز عمه پرسید بنزین کجاست آزاد گفتا به رند عمه اش در بلخ یا بخارا گفتند داده دولت سهمیه ایی فراوان مردان مجلس و آن رندان پارسا را در کوی مجلس ای داد ما را گذر ندادند یا رب چه سان توان داد تغییر این قضا را دیدم به خواب خوش دوش یک هاتفی که میگفت از روی پند و اندرز درویش بینوا را بنزین صدتومن را مفروش کم ز پانصد کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را بنزین لیتری پانصد هر کو شنید گفتا اینک سزای آن کو کفران کند خدا را در این زمانه دیگر ماشین اثر ندارد ماشین کنون برابر با خار و سنگ خارا جانا دگر نمانده بنزین به باک چهره(*) ای یار مانده در راه معذور بدارما را از جمع من تا ضرب تو –راهی به جز تفریق نیست دلخوش به مجذورم نکن – اینجا مگر تقسیم نیست به رادیکال عشق بیا – تا بشکند توان من چیزی نچرخد بهتر است – سینوس من – آلفای تو وای دو اگر عاشق شود – بی پرده ایکس دو میشود چیزی شبیه معجزه – با جذر ممکن میشود گر ایکس داری در سوال – جایی برای ترس نیست در انتهای مسئله – دیگر مجال بحث نیست دلبری با دلربائی دل از کفم دزدید و رفت هر چه کردم ناله از دل سنگدل نشنید و رفت گفتمش ای دلربا دلبر ز دل بردن چه سود از ته دل بر من دیوانه دل خندید و رفت بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم در پی یک دو ریالی همه جا رفتم و گشتم دم به دم یکسره فریاد زدم آیا هست یک دو ریالی خدمت حضرت عالی؟ ولی هر لحظه جوابی نشنیدم خسته ی خسته لب جوی آبی بنشستم عابری آمد و انداخت دو سکه کف دستم و من از کرده ایشان نرمیدم نگسستم نرم و آهسته توی باجه خزیدم ولی از گوشی آن هیچ صدایی نشنیدم یادم افتاد که دیریست که این باجه خراب است همچو آینه دق مایه و اسباب عذاب است این روزا عمر عاشقی دو روزه ایشالا پی عاشقی بسوزه بلا به دور از این دلا ی عاشق که جمعه عاشقند وشنبه فارق گذاشته روی میز من یه پوشه که اسم عشق های بنده توشه: زری پری سکینه زهره سارا وجیهه و ملیحه وثریا نگین ونازی وشهین ونسرین مهین ومهری و پرند وپروین چهارده فرشته و سه اختر دو لیلی وسه اشرف و دو آذر سفید و سبزه گند می و زاغی بلوند وقهوه ای و پر کلاغی ... هزار خانمند تو ی این لیست با عده ای ک اسمشون یادم نیست!! گذشت دوره ای که ما یکی بود خدا وعشق آدما یکی بود نا مه مجنون به حضور لیلی می رسه اینترنتی وایمیلی! شیرین می ره می شینه پیش فرهاد روی چمن تو پارک بهجت آباد! زلفای رودابه دیگه بلند نیست پله که هست نیازی به کمند نیست! تو کوچه غوغا می کنند و دعوا چهار تا یوسف سر یه زلیخا!!! نگاه عاشقونه بی فروغه اگه میگن عاشقتم دروغه!!! تو کوچه های غربی صناعت* عشقو گرفتن از شما جماعت! کجا شد اون ظرافت و کرشمه نگاه دزدکی کنار چشمه! کجا شد اون به شونه تکیه کردن کنارجوب آب گریه کردن؟ دلای بی افاده یا دش به خیر دخترکای ساده یا دش به خیر گفت مسکن می شود ارزان ارزان غم مخـــــور شهر و شهرک میشود دشت و بیابان غم مخـور چند وقتی گر که صاحب خانــــــه حالت را گرفت بعد از این خواهم گرفتن حال ایشان غم مخـــور خانه می سازم برایت، خانـــــه ای ارزان و خوب بهتر از هر برج در تجریش و شمران غم مخــــور می شوی آسوده دل از خانـــه بر دوشی دگـــر می رود آوارگی هــــا روبه پایان غم مخـــــــــور نسل صاحب خانه می گردد از این پس منقرض حل شود این مشکل و این کهنه بحران غم مخور رسم دلالی بر انــــــــــــدازم دگـــــر ،دل بد مکن با تو همدل می شوند انبــــــوه سازان غم مخور این زمین خواران به جــای خود نشانم بعد از این تا که وضع ملک ،باز آیــــــد به سامان غم مخور رفت اگر کـــــــل حقوقت پای یک سوئیــــت تنگ ش یا اتاقی چون سلول و همـــــچو زندان غم مخور می شوی امسال جانـــــــم، صاحب آپارتمـــــان دائمــــــا یکسان نماند حال دوران غم مخـــــــور حلیم مش رحیم و آش رشته به جاشون این روزا پیتزا فرشته چت و اینترنت و عقد غیابی چی شد اون عشقای داغ و برشته؟! پودر شوینـــــــده گرونــه ننـــــه جون ما نداریــــــــــم یه دونــه ننــــــه جون از پی ِ چوبـــک و خاکســـــــــتر و گِل بودم از صبــــــــــح ، روونه ننـــه جون دیگ و بشقاب نشسته است وکسی کو که این غصـــــــــه بدونه ننه جون رخت ما مونده سه روزه تـوی تشت بیخودی گوشه ی خونه ننــــــه جون سخـــته با چوبک و گل شستن ظرف بد شده خیــــــــــــلی زمونه ننه جون حـــــــــــــــذف یک باره ی یارانـه چرا هرکسی دلنــــــــــــــگرونه ننـه جون
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد